ایلینم.....هستی من
سلام به همگی....نماز روزه هاتون قبول.....الان که دارم برای ایلینم مینویسم هستی من 3 سال و 4 ماه و 28 روز
سن داره وروز به روز بیشتر داره امید من برای زندگی میشه .....
من و دخترم همیشه با هم سر خوابیدن مشکل داریم ....یک شب نمیخوابیدی من خودمو زدم به خواب خوابت که
نمیبرد بلند شدی لبه تخت نشستی دستاتو به حالت دعا بردی بالا گفتی خدایا منو دوست داشته باش خدا
جونم تو عشق منی مامانی با من بدرفتاری میکنه خدایا برو بخواب قو بده بخوابی اگه نخوابی مامانی من تو رو
هم دعوا میکنه خدایا خدایا (با یک حالت التماسی میگفتی که داشتم از خنده میمردم)خدایا برو بخواب فردا میام
خونتون برو افرین بخواب خدایا خدایا اخرشم دستتو کشیدی به صورتت...کلا با خدا خیلی حرف میزنی
یک روز صبح بیدار شدی توی خواب بلند بلند منو صدا کردی من که بغلت کردم با چشمای بسته تعریف کردی که
مامانی خواب بد دیدم خواب دیدم تو پارکیم من گمت کردم هی دنبالت گشتم گفتم مامانی مامانی تو نبودی از
هرکس میپرسیدم مامانیم کو کسی جواب منو نمیداد ....انقدر نازت کردم اروم شدی
شب میخواستی بخوابی بابایی بهت گفت شب بخیر شما دست من و بابایی گرفتی گفتی شب دوتاییتون بخیر
خوب بخوابین ....کلا تقسیم محبتت خیلی خوبه
جدیدا یاد گرفتی بهم میگی مامانی من تیچر میشم تو بچم باش هرکاری که تیچرتون میکنه با من انجام میدی ازم سوال میپرسی
این هم عکسای گل دخترم
16 تیر تولد مهرشاد
ایلین ومهرشاد در حال دعا کردن
این عکس هم مال قبل ماه رمضون که رفته بودیم فروشگاه خرید
که ایلینم عاشق این ماشین شده بود و میگفت برام بخرین رفتیم از فروشنده پرسیدیم گفتن فروشی نیست تا
شما خیالت راحت بشه
چشمهایم را میبندم
زمان را متوقف میکنم
مسافت ها را از بین میبرم
و تو را در اغوش میگیرم
دلم برای اغوش گرفتنت
تنگ شده است
در اغوشت که میگیرم
انقدر اروم میشم
که حتی
فراموش میکنم
باید نفس بکشم