دخترک 31ماهه ی من
سلام باورم نمی شود،همه چیز انقدر سریع باشد …اکنون لبخندی از گذر تک تک روزهای مادری ام بر لب
و شکرانه داشتنت که همواره در قلبم جاری است مرا می برد تا ساعت عاشقی،تا همه آرزوهای خوب
برای تو!
هر روز که می گذرد دلبرباتر می شوی،حالابیشتر از پیش می فهمم چقدر ساده است معامله دنیا با یک
لبخند معصوم ات ،دنیا با یک نگاه پاک ات،دنیا با یک ماما گفتن بی بهانه که تا جواب جانمش را می
شنوی لبخند می زنی و چشم نازک میکنی به نشانه حس خوبت از بودن من ...ایلینم بی دریغ لبخند می
زنی و تو ،محوم می کنی در این همه زیبایی .
ایلین باور دارم که تو مهربانی ،درست مانند مهربانی آسمان و سخاوتت به اندازه باران کودکیت
روان...حتی بیشتر !
تو پاکی ،مثل شعله های آتش... تو بیرنگی،مثل هوای اول صبح ... تو هر چه هستی برای من یک دانه
ای .
و دلت ... و دلت هنوز بیشتر از برگ گل نازک است.دوست ندارم شکسته شود ،که اگر روزی بشکند به
خدایم قسم ... به خدایم قسم ، تمام قامت مادر فرو خواهد ریخت ... شک نبر !
ایلین مادر ؛ می خواهم بگویم من کنارت هستم تا آنجا که تو بخواهی ... آغوشم ارزانی تو تا آن زمان که
فکر کنی آنجا آرامشی هست ... گوشم محرم حرفهایت تا بدان لحظه که اعتماد کنی ... ولی من
عاشقت می مانم چه تو بخواهی،چه نخواهی !
امروز روز نخستین ماه سی و دومین بالندگی توست و من،سرمست اینهمه سخاوتش در حق قلب این
مادرم . مبارک است دخترم .
و کودکم در حقت امید دارم :
بارالها دردانه ام را سلامت بدار تا همیشه ... دنیایش را به رنگ ات نقاشی کن ... و روزهایش را به طلوع
پاکی ها و شبهایش را به شروع زیبایی ها کوک بزن ... به حق ِ ، به حق ِ، به حق ِ بزرگیت ای بخشنده
ترین ِ بخشنده ها !
زندگی ام فدای یک لحظه زندگی ات !
هیچ نگاهی در آرامش ِ نگریستن ، به دریا نمی رسد ، تو را با خود می برد.با هر موجش تازه می شوی و
با تمام آشوبی که در دل دارد تو را رام می کند و من، یکی،با دیدن آن است که از دنیای خود فارغ می
شوم ، یکی با تماشای تو ...
وقتی که محو تماشای تو هستم آسمان هم سکوت کرده است برایم .
به تماشای تو سوگند؛
که من می شناسم قانون این دنیا را . آنچنان که من مشغول توام ، تو بعدها به من مشغول نخواهی
بود.پس شاید هم اینها را می نویسم نه برای جوانی تو، برای پیری خودم . بگذار بخندم آن روزها به کارها
و بازیها و حرفهای تو آنوقت که برومند شده ای. آنروزها حظ بیشتری دارد این ایام...شک ندارم .
تمام خنده هایم را نذر کرده ام
تا
تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت ، دلتنگی ام
را به باد می سپارد
خدای بزرگ وجود حقیر من؛ دلخوشی های من به اندازه همین ایلین ِ کوچک است، به اندازه
عزیزانم ...آنها را تا دمی که نفسی هست از من دریغ نکن ... سلامتشان بدار که باقی همه فسانه
است. افتاده نوازی می دانم .
با تمـام مـداد رنگـی هـای دنـیا
بـه هـر زبـانی که بـدانی یـا نـدانی !
خـالی از هـرتشبیه و استعـاره و ایهـام …
تنهـا یکــ جملـه برایـت خـواهـم نوشت :
دوستت دارمــ خاص ترین مخـاطب خـاص دنیـا !
این مطلب نوشته شد در نخستین روز سی و دومین ماه مادری من ...32 ماهه شدنت مبارک نازنین فرزند .