28 ماه زندگی پر از لذت حس مادری
سلام به این دخملی گل شرمنده عزیزم چند وقتیه درگیر اسباب کشی بودیم تازه کارمون تمام شد و اومدم
از گل دخملی بگم البته قبلش 28ماهگیت و تبریک میگم البته با کلی تاخیر
این چند روزی که درگیر بودم مادرجون کلی لصرار میکرد که بفرستمت اونجا میدونستم اگه بفرستمت دیگه
شب نمیارنت منم نمیتونستم شبا بدون شما بخوابم خلاصه چون خیلی سرم شلوغ بود و خاله ها و
مامان جون هم باید کمکم میکردن گذاشتمت اونجا شب اول که اصلا خوابم نمیبرد تا 2 3 بیدار بودم صبح
هم 6 7 بیدار شدم خیلی استرس داشتم و کلی بغض اگه کسی کوچیکترین چیزی ازت میگفت گریم
میگرفت ولی شبای بعد انقدر خسته بودم اذیت نشدم ولی دخملی فقط شب اول خوب بود شب های
بعد میگفت برم پیش مامان فتانه زنگ هم که میزدم برات مثل خانم بزرگا گوشی و میگرفتی بلند میگفتی
سلااام خوبی تو کجا هستی میگفتم خونه میگفتی خونه چیکار میکنی و سوال سوال تا اخرش که
میگفتی خدافظ خدافظ اخرا که میگفتی مامانی من بیام خونه جدید کلی با خونه جدید ذوق کردی و به
همه اتاقتو نشون میدادی دستشونو میگرفتی میگفتی بیا اتاق من ببین چه قشنگ شده کلی رفتارات
بزرگانه شد کلی حرفای قشنگ میزنی و کلی ناز داری مخصوصا عاشق حیاطمون شدی یک خوبی که
خونه مادرجون بودن داشت این بود که خودت میخوابی الان دو شب که وقتی میخوای بخوابی میای دراز
میکشی و بغلم میکنی خودت میخوابی خیلی خوشحال شدم از این مستقل بودنت ....جاداره همین جا از
خاله ها و مامان جون نهایت تشکر بکنم که واقعا کمکمون کردن و همچنین اقاجون که کلی برای این خونه
زحمت کشید تا این خونه خونه شد یک ماه تمام صبح زود میرفت شب میومد حتی تمام ریزه کاریارو انجام
داد...بابایی هم این روزا خیلی خشته شد هنوز هم چون من خیلی خستم کا خونه بابایی انجام میده و
بیشتر با ایلین هست تا من استراحت کنم
عاشق نقاشی کردن شدی بعضی اوقات چیزایی میکشی که من نمیدونم چیه ولی میای میگی مامانی
پروانه کشیدم یا درخت یا هرچیزی که دورورته...واسه همین دنبال کلاس نقاشی هستم برات که
بفرستمت
اگه صورتت کثیف باشه با لبلاس خودت یا دیگران تمیز میکنی و سریع میگی اشکال نداره بعدا بشور خووب
دیروز بهم میگی مامانی صددفعه گفتم اعصاب منو خورد نکن
بابایی که چیزی و دست میزنه سریع میگی بابایی نامرتب نکن مامانی تو دعوا میکنه
دست میزنی به نافت میگیری میگی مامانی لقمه درست کردم بیا بخور
عاشق اهنگ خوشگلا باید برقصن اندی هستی تا اهنگش میاد سریع بلند میشی به یک قری میرقصی تو
هم فهمیدی که نازیاگه هم اهنگ نباشه خودت میخونی خوشگلا برقص و میرقصی
داشتی اب نبات میخوذردی ن سرم شلوغ بود اومدی بهم گیر دادی که بخور گیر هم که میدی دیگه ول
نمیکنی هی میگی بخور یک ذره بخور بخور ببین خوشمزه هست اینا هی ریپیت میشه این سری من گفتم
برو بابا نمیخورم یهو کپ کردی منو نگاه میکنی میگی من بابا نیستم من ایلین خانمم
دوست خاله لومد خونمون میری یواشکی نگاش میکنی میگی من یواشکی مهشید دیدم بعد میای بهم
میگی من خوشم اومد ازش
روزی چند بار لباساتو درمیاری و خودت میری سر کشو یک چیز انتخاب میکنی ست هم انتخاب میکنی
میاری میگی بپوش میگم اون قبلی تمیزه میگی نه کثیف شد جیشی شد
شعرهایی که قبلا اخراشو میگفتی الان کامل میخونی جدیدا با عروسکات بازی میکنی و لالاشون میدی
میگی لالا لالا بخواب لالالا بخواب گل لاله
تو این روزها هم یک روز رفتیم تولد مهشید کلی به ایلین خانم خوش گذشت
اینجا هم یک خانمه خیلی قشنگ میرقصید ایلینم محوش شده بود
پی نوشت ..خوب این هم از کارهی اخیر دخملی البته کلی عکس دارم ولی الان همرام نیست...تازه نقل
مکان کردیم اینترنت در دسترس ندارم...ولی به زودی میام با کلی عکس