من وبلاگم را دوست دارم...
بارداری من خیلی برام غیرمنتظره بود من و بابایی تصمیم گرفته بودیم یک نینی ناز وارد زندگیمون کنیم ولی
وقتی رفتیم ازمایش های قبل بارداری و بدیم دیدم باردارم...حسم واقعا وصف نشدنی بود نمیدونستم
چیکار کنم بعد از اینکه ایلینم به دنیا اومد تصمیم گرفتم این وبلاگ رو درست کنم تا تمام خاطرات دخترم و
به همرا حس هایی که داررم بنویسم هرچند که قابل وصف شدن نیست...این وبلاگ و درست کردم تا توی
دنیای مجازی برای خودمون دوستانی رو پیدا کنیم و بتونیم از تجربیات هم استفاده کنیم...وقتی توی وبلاگ
دوستامون میرم برام لذت بخشه تا بزرگ شدنشون و ببینم و پیشرفتاشونو ولی اگه یک وقت مریض بشن
خیلی ناراحت میشم و دعا میکنم که زود زود خوب شن چون میدونم هیچ مادری طاقت مریضی
فرزندشو نداره....از دختر گلم میخوام که وقتی بزرگ شد خودش وبلاگشو ادامه بده و تمام حس های
من به خودشو بخونه...نمی خواهم گاه بزرگیت بگویم تکیه گاهم باش .من از تو هیچ نمی خواهم ودعا
می کنم که هیچ هم نخواهم .
من و پدر ریشه های وجود تو هستیم همبن کافیست، سرسبز باش.
همین کافیست که لیاقت نام پدر و مادر را داشته ایم ، دیدن جوانه های
تو تماشاییست همین کافیست.
باتو بودن عالمیست همین کافیست..."
من از طرف انیسا جون دعوت شدم ودوستان زیر را دعوت میکنم
مامان پریسا جون
مامانی یلدا و سروش
مامان لیانا جون