چکیده ای از بعد از تولد 1سالگیت تا حالا
سلام گلم اومدم برات بنویسم از این دو سالی که گذشت قبل از همه از همه دوستان عزیزم معذرت میخوام
که پستم خیلی طولانی میشه
ایلینم تاریخ 28 بهمن 90 اولین قدمهاش و برداشت....
18 صدف کوچولوی خوشکل داری......
عکس اتلیه یک سالگیت
کار با کامپیوتر تا حد مقدماتی بلدی...گوشی و دیگه فول و فولی....
شعرهایی که بلدی اتل متل و یک توپ دارم قلقلیه....
برای هرکی که میخواد بخوابه لالایی میخونی
یک رقاص حرفه ای هستی....
خودت مسواک میزنی...
عکس عید 90
همه کلمه ها رو درست میگی و ما هر کلمه ای رو میگی سریع میگی....
غذا خوردی تمام شد دستات و میبری بالا و میگی الهی شکر....
میبرم که پوشکت و عوض کنم سریع دستاتو خیس میکنی و مسح میکشی و زیر لب صلوات میفرستی
هرکاری که میخوایم بکنیم میای میگی کمک کمک
اجزای صورتتو به انگلیسی خودت میگی و نشون هم میدی....
سفرمون به شیراز
کچلی های دخترم
اولین مسواک و خمیر دندانت...
بن بن بن فارسی و کامل یاد گرفتی و الان رفتیم سراغ انگلیسی که چندتاشو بلدی...
stand up, arms up, claps your hand , site down .eye.eare.lip.mouth.head.shoulder.wave hand.kneez.toes.chin.hair.stan up.arms dawn
ایلین خانم ما وقتی 22ماهگیش تمام شد دیگه شیر نخورد...
و کارهایی که این اواخر انجام دادی...
همه عاشق دخملی شدن حتی عمو امین که به این چیز ها فکر نمیکنه چند روزی که خونشون بودیم هر سری از بیرون میومد شیر و بیسکوییت برای دخملی میخرید تا شادش کنه...
بهت که میگم مو فرفری میگی خودتی خودتی...
عاشق عکس گرفتنی...
وقتی داشتیم میخوابیدیم رفتی به بابایی گفتی بابا سر کار پول شیر بیسکوییت ...یعنی از سر کارت داری میای اینا رو برات بخره
تلفن مادرجون زنگ میخوره میگم ایلین کی بود میگی عمو مهدی میگم خونش کجاست میگی تیران...
روزی n بار به همه سلام میکنی و میگی سلام سلام صد تا سلام...
وقتایی که با بابایی میخوابی دیر بیدار میشی چون عاشق اینی که وقتی میخوای بخوابی کسی و بغل کنی بابایی هم همینکار و میکنه و یک بار 2 خوابیدی 8 به زور بیدارت کردم ...همدیگرو بغل میکنین و میخوابین تازه به همه نشون میدی که چه جوری میخوابی...
همیشه هرکاری میکنی برای خودت دست میزنی و میگی افرین
حتی اگه چیزهای سبک و بخوای بلند کنی میگی کمک کمک
شعر یک توپ دارم قلقلیه رو حفظی و با ما میخونی
عاشق قصه شنگول و منگولی و شب میخوای بخوابی میگی قصه منگول بخون
میدویی میگی دودوچی چی
و اماااا خانمی ما قراره 24ام با همکارهای بابایی بریم اهواز مسافرت تولدت میوفته بعد اون و میشه 4
5ام اسفند...اولش من نمیخواستم برم چون دوست داشتم تولدت و هموت روز تولدت جشن بگیرم ولی
بابایی و دوستاش خیلی بهم اصرار کردن و الان چند هفته ای هست که بابایی داره اصرار میکنه و بالاخره
من راضی شدم اخه بابایی میگفت هم فال هم تماشا و هم برای این یک هفته ای که اونجا هستیم
برامون ماموریت حساب میکنن و حقوقی جدا میدن که خیلی خوبه...و تمام خرج رفت و برگشتمون رو هم
میدن چی از این بهتر... البته روز تولدت پست تبریک میزارم برات...
باز هم از همه ی دوستان بابت طولانی بودن پست معذرت میخوام