این روزهای ایلین ما
سلام عزیزم ...چند وقتی بود که وقت نمیشد به وبلاگت سر بزنم چون داشتم یک گردگیری اساسی
میکردم حسابی درگیر بودم ولی الان دیگه کارم تموم شده و اومدم تا از کارای جدیدت بگم....
این چند وقتی که من مشغول بودم شما از صبح بودی خونه مامان جون و با خاله ها حساب خوش
گذروندی البته یک روزشم با بابایی رفتی خونه مادر جون تا من راحت به کارام برسم ...خلاصه خونه خاله
حسابی بساط بزن و برقص به پا بود و شما هم همه مدلشو یاد گرفتی تا جایی که تو خونه اهنگ میزارم
وقتی اهنگا عوض میشه و به عربی میرسه گیر میدی که حتما باید به کمرت روسری ببندم و شما هم
عربی برقصی
الانا مدل خوابیدن عوض شده وقتی میزارم رو پام تا بخوابی دو تا دستاتو میزاری پشت سرتو میخوابی
گردنبندتو یک روز گذاشتم گردن خودم ابرو و حیثت نراشتی برام میومدی از گردنم میگشیدی میگفتی گگ
گگ من یعنی گردنبند منه کاری کردی که اخرش درش اوردم
یک روز سرم درد میگرفت با دستام سرمو گرفته بودم داشتی بازی میکردی یهو ول کردی اومدی پیشم و محکم بغلم کردی تمام سر و صورتمو بوس میدادی و هر چند لحظه یک بار هم منو نگاه میکردی
میگفتی مامانی مامانی تا خندیدم خیال شما هم راحت شد خیلی مامانی و دوست داری اصلا پیش
شما نمیشه ذره ای ناراحت بود یا تو فکر رفت مامانی فدای دل مهربونت که وقتی میخوای خودتو لوس
کنی منو مامانی صدا میکنی ولی در حالت عادی مامان....
چند وقته گیر دادی و از همه ادامس مسخواس نمیدونم از کجا بسته ادامس و میشناسی از روی زمین
پوست ادامس و دیدی گرفتی و میگفتی اداس اداس ...تو دهن همه رو هم نگاه میکنی تا ادامس پیدا
کنی
به کاکائو میگی کاکا و عاشق کاکایی
عاشق کتاب خوندنی الانا دیگه کمتر سی دی نگاه میکنی همش میری از تو کتابخونت کتاباتو میاری و
میگی اخ اخ (بخون) موضوع همه کتابارو هم میدونی از بس برات خوندیم .طوری شدی که وقتی رفتیم
فروشگاه به جای اینکه بری سمت اسباب بازیا اول رفتی سمت کتابا و چند تاشو انتخاب کردی که ما هم
برات خریدیمش...قربون دختر کتاب خونم
اسباب بازیاتو میاری خودت باهاش بازی میکنی و تموم که شد میگی بس بس و جمعشون میکنی میبری
میزاری دقیقا همون جایی که بود
میگم عشق مامان کیه میگی ایلی ....عمر مامان کیه ...ایلی...