این روز های ایلین ما
دختر قشنگم اين روزها ديگه بدون هيچ كمكي وايميسه و راه ميره يك لحظه هم اروم و قرار نداره ...
چند شب پيش خاله بابايي از مكه اومده بود و ما رفتيم وليمه ديگه بگم ايلين چه كارا كه نكرد
تمام مدت
داشتي دور ميزدي و پيش همه مهمانا مينشستي و دلبري ميكردي
با همه هم دوست شده بودي ...
الانا چيزاي كثيف و تشخيص ميدي و اگه روي زمين چيزي پيدا كني و يا دستمال روي زمين باشه ايلين
خانم ميگيريش و ميندازيش يه جاي ديگه و ميگي ايس ايس كه كلي اين كارو جالب و ناز ميگي ...
ديگه تمام بد و خوب و تشخيص ميدي و بكن نكن هم ميفهمي به قول عمو امينت خيلي بيشتر از
همسنات ميفهمي و دركت بالاست...
جديدا خ ياد گرفتي و راه ميري ميگي اخ اخ ...
عاشق مسواك زدني وقتي شبا مي خوايم بهت قطره اهن بديم عذا ميگيري من اخرش نفهميدم كه
شما چه طوري متوجه ميشي مي خوام بهت اهن بديم انگاري از حالت هاي ميفهمي ولي بعدش اصلا
اب نمي خوري و منتظري كه دندوناتو مسواك كنيم
اگه هم ول كنيم جيغ ميكشي كار ما شده شبا تا
حول و حوش 20 دقيقه مسواك كنيم برات
اين هم من و بابايي روز عيد
مامان فداي اين دختر نازش بشه