به مناسبت 27 ماهگیت....
سللللللللللللللااااااااااااام و صدسلااااااااام به دخملی گل خودم ....امروز 27ماهگیت تموم شده وارد
28ماهگیت میشی گلم....حالا دیگر تو «27ماه» داری…میدانی که حضور یعنی چی؟ «حضور» یعنی چیزی
بیش از «بودن» و کاملا محسوس است که تو دیگر در خانه حضور داری ...حضوری شیرین...حضوری
دلنشین....که گاهی اگه این حضور سبز حس نشه به اندازه تمامی دنیا گیج و سردرگمم و خودم را با
یاداوری حرفات و کارات مشغول میکنم....باید اعتراف کنم زندگی در کنار تو شده هجوم ثانیه ها،غرق
شدن در تو، بازی کردن با تو ، آشپزی و غذا و آب دادن بتو ؛ شیر- کیک دادن به تو....اقرار میکنم گاهی
لجاجتت کلافه ام میکند اما در خلوت خود که مرور میکنم ، میبینم این لجاجت یعنی «من»، یعنی« مال ِ
من»، یعنی« میخواهم»، یعنی«دلم خواست» میفهمم این یعنی بزرگ شدن. بزرگ شدن سخت است …
بزرگ شدن درد دارد ذخترم …گاه درد بزرگ شدن را تو تنها به دوش میکشی، مثل نیش زدن دندان ها، و
گاه اطرافیانت مثل ایستادن سر «من» هایت، که ما میگوییم لجاجت…
کلبه زندگیمان سبز است به بودنت ، هوایش عطر تَن ات ، نفسهایت آبروی خانه مان، خنده هایت صدای
چشمه های بلور میدهد دلبندم،اشک هایت به پاکی بهشت اند، شور و نشان ِ دنیای بی ریایت .
بشنو شکرانه ناحسابم را ... خدایــا !
نمی شود که اینهمه احساس بی پاسخ بماند ، می شود ؟!
آن هنگام که لبهای لطیف و کوچکت ناشیانه صورتم را لمس می کند من می گذارم به حساب یک بوسه
کودکانه ... انگار که در بهشت خدایم ... بهشت یعنی مکان امن الهی ، یعنی تمامیت نعمت . من نعمت
بارانم با داشتن تو ... و این می شود بازی بین من و تو برای دقایقی : " مامان بوس کنه ... ایلین بوس
کنه " یکی من ... یکی تو ، ولی سهم من دو دنیا شادی...
چقدر خوب که از دیدن من شاد می شوی،نمی دانستم می توان روزی اسباب شادی یک فرشته هم
شد! چه خوب ... می دانم من برای تو خیــــــــلی کمــم ولی خدای من گواه هست که من ، اندازه شکر
داشتن تو را نتوانم بجا آورد،تو از تمام دنیاهای من بیشتری ... کااااااش این همیشه یادم بماند .
من دلم می خواهد بی دریغ تر محبتت کنم،نمی خواهم برایش دیواری باشد ولی باز هم می ترسم
فرداهای روزگار به کارهای نکرده ام برای تو،افسوس بدرقه راهم باشد .کاش تا آخر دنیا می شد گفت :
دوستت دارم دردانه ام!
شکوفه ام،امیدم،کودکیم،زندگیم کاش برایت روزی بهترین مادر دنیا باشم، کاش هیچ وقت زنجیر پایت
نشوم،کاش همیشه بال پروازت باشم،کاش در تاریکی های ذهنت همیشه چراغ باشم ،همیشه نور ...
هر چند شده کم سو!
برکه آرامشم : تو بی شک در میابی که چه جانی در تمام بوسه های مادر است....در نگاه مادر است ...
در امیدها و نگرانی های مادر است ...تو تمام آرزوهای مادری !
خدایا حال که اینهمه زیبایی و شکوه را نثارم کردی ، اگر لایقم اگر نه ، اگر فرموشکارم اگر غافل ،بنده
حقیر توام پس تا نفسم هست داده هایت را از من مگیر ... و این فرشته ای را که با خواستن تو قدم در
دنیا گذاشته است همیشه سلامت بدار !
تا همــــــــــــــیــــــــــــــــشــــــــــــــــه ...
...................................................................................................................
حالا میریم سراغ کارهایی که این شیرین دخملی انجام میده
عاشق کتاب و کتاب خوندنی چون الان کاملا سی دی رو برات ممنوع کردم بیشتر رفتی سمت کتاب و
پازل یک بار میاری ما برات بخونیم سری بعد خودت برای خودت میخونی و برای خودت توضیح میدی و
وسط خوندت هی میگی به نام خدا ...بعد...ولی...اینا کلماتیه که وسط داستانات زیاد استفاده میشه
یکی دیگه از علائقت پازله ما خودمون تو کپ موندیم هر پازلی برات میگیریم یک دور برات درست میکنیم
سری های بعد خودت همه رو درست میکنی یک سری که بابایی شاهد بود کلی ذوق کرد و برات دست
زد غروبش رفت برات کلی پازل خرید در تعجب این موندیم چطور با یک بار درست کردن بلد میشی الان
تموم ذوقم اینه که رفتم بیرون برات پازل بخرم انقده که دوست داری و زود یاد میگیری 5 6 تاپازل داری و
همشونم بلدی خیلی دوست دارم که ادامه بدی چون پازل میگن بزرگترین بازی فکریه...خدایا شکرت
عاشق لاک زدنی تا یک انگشتت پاک میشه سریع میگی برات بزنیم یک بار تازه لاک زده بودی بهت گفتم ایلین از پشت یخچال برام سینی بیار دیدم میگی من نمیتونم من لاک زدم
داشتیم غذا میخوردیم من داشتم با خاله حرف میزدم تو داشتی غذا میخوردی میگی مامانی حرف نکن دهن من پره
شلوارت اومد پایین میگی ایییییی زشته مردم منو دیدن
میخواستیم بریم بیرون نمیومدی میگفتی لالا دارم نمیام بعدمن لباس پوشید شال نزاشتم بهت گفتم من
دارم میرم یک دفعه با یک سیاستی گفتی اول شال بپوش بعد برو....من کپ کردم ...منظورت این بود که
بدون شال نمیتونی بری پس الکی نگو
دیشب 3 4 صبح بیدار شدی گفتی اب بده من پیشنم اب بود همونو بهت دادم دیدم زدی زیر گریه بهت
میگم چی شد میگی اب کثیفه من رفتم برات توی لیوان دیگه اب ریختم
هرکاری میکنی میگی من خسته شدم حتی وقتی غذا میخوری خوردنت که تموم شد میگی مامانی من
خسته شدم....وقتی هم چیزی میخوری یا کسی و بوس میدی میگی اخیش مزه داااااد
وقتی تو ماشینیم به راننده ادرس میدی میگی این سمتی نه اون سمتی یا میگی سمت راست سمت چپ
یک سری صبحانه اوردم برات مربا رو نشون دادی میگی مامانی این چیه من بهت گفتم نخودچی دیدم اخم کردی میگی نه مرباست
زرد سفید ابی مشکی بلدی
کافیه دستات خیس کنی سریع وضو میگیری میای مهر میاری میگی نماز بخونم
هروقت غذا میارم برات میگی بیا باهم بخوریم ما که نمیخوریم میگی بخور بخور خوشمزست شیرینه یا میگی بخور اخریه خوب (همه حرف های مارو تحویل خودمون میدی)
تا میای بلند شی میگی یا علی....علی نگهدارت دخملی
چیزی و بهت ندیم سریع خودتو مظلوم میکنی میگی مامانی دست نمیکنم فقط نگاه بکنم
بهت میگم بیا بریم جیش میگی ندارم ولللللللللش
خلاصه اینکه کامل حرف میزنی و همه لغاتو میگی
..............................................................................................
بدون شرح:
ایلین هم مثل مامانی و خاله هاش عاشق عکس گرفتنه میگی نه بیا پایین .....
اینجا رفتی پاپیون اوردی بزنیم به سرت اینم یک مدل بشه میگی پیپیون بزن
اینجا رفتی رو مبل که مدل بدی پات لای مبل ها گیر کرد
پی نوشت:ببخشید دوستان که پستش طولانی شد شرمنده
پی نوشت :الان موقع امتحاناست خاله ها هم امتحان دارن این سبب خیری شد برای دخملی که هر روز
غروب با هم بریم بیرون