در استانه 25 ماهگی
وقتی فتانه صدایم می کنی که قلب مادر برایت از جا کنده میشود،که صدای تو صدای خوبیهاست . وقتی
با آن قدمهای کوچک راه بسویم کج می کنی که لبخند مادر محو نشدنی است ...آغوشت که می کشم
قلبم گرم می شود، خانه ات آبد ایلینم که با تو مادری میکنم ... دلم برای صدایت تنگ است جان ِ مادر!
اعتراف می کنم که گاه دلم برای زندگی هایی پرواز کرده،ذهنم با دیدن چیزهایی درگیر شده ولی از بعد ِ
تو همیشه خوشم با همین خوشی ها.
ایلینم حالا وقته شیرین زبونی های دخملیه....
من که برات کتاب میخونم با صداهای مختلف میخونم میبینم وقتی تو هم داری برای خودت میخونی صداتو
هر لحظه عوض میکنی
میگی مامانی بادکنک ترکید بابایی بگو بخره
راستی دیگه دندونات هم کامل دراومده
از حمام که میای بیرون سرتو کلاه یا شال میزارم میگم ایلین در نیار موهات صاف بشه شما هم میری
شالو میگیری میزاری سرت میگی مو صاف
تو حمام بودیم من به خاله گفتم ظرف ها رو بشور بعد چند دقیقه ایلین سرشو میبره دم در میگه خاله
ظرف ها بشور کلی خندیدیم
دیگه تقریبا جمله بندیت کامل شده خیلی ناز حرف میزنی معلومه که خودت هم کلی ذوق میکنی چون
همینطور مشغول حرف زدنی
امروز برام غصه ی شنگول و خوندی کلی ذوق کردم از بس که برات خوندت حفظ شدی...اینجوری
خوندی...اقا گرگه در کیه کیه من من مامانی غذا بخور ...نونایی ارد دست ها سفید منگول خورد
مامانی چاقو شکم پاره ...تمووووم...بالا ماست پایین دوغ...بین تمون کلمه هات هم فاصله میدی وکلی
هم با ناز میحرفی (اقا گرگه در زد منگول گفت کیه کیه در میزنه گرگه گفت منم منم مادرتون غذا اوردم
براتون بعدش هم میگه اقا گرگه رفت نانوایی گفت ارد بده دستامو سفید کنم بعدش هم مامان بزی شکم
اقا گرگه با چاقو پاره کرد این ترجمه داستانش بود)
ژست دخملی