سفر ایلین به خرمشهر
سللللللللللللللللللللااااااااااممممممممممممم به تمامی دوستان ما....یک هفته ای نبودم و نمیتونستم هیچ
نظری رو تایید کنم چون دسترسی به نت نداشتم ولی الان اومدم با کلی مطلب جدید و
کللللللللللللللللیییییییییییی عکسسسسسسسسسسسسس
اول از همه اینکه ایلین خانم ما همه دندوناش دراومده و این چند روز به خاطر دراومدن دندون پشتی یک
کمی مارو اذیت کردی چون واقعا لثه هات وضعیت بدی داشتن
سفر که بودیم هر گوشی دستت میرسید میگرفتی و زنگ میزدی به کسی و قبل از اینکه اون برداره
طوطی وار میگفتی سلام صبح بخیر خوبی نه خونه بای بای ...واسه همه هم تکرار میکردی ...یک چیزی
که همه مارو شوکه کرد این بود که خودت میرفتی تو دفتر تلفن گوشی و هر شماره که دوست داشتی
انتخاب میکردی و میزنگیدی بهش ...
از شانس خوبم هرجا هستم یک بی بی سیتر دارم یکی که همش مواظب ایلین باشه و من راحت باشم
اونجا هم یکی از همسفرامون پسر 19 20 ساله بود که عاشقت شده بود و همش بغلت میکرد و باهات
بازی میکرد منم راحت بودم...حتی خاله بابایی مادرجون و اینا هم کلی کمک من بودن و از بس براشون
شیرین زبونی میکردی با جون و دل نگهت میداشتن...با همه هم جور میشدی توی قطار که بودیم به همه
کوپه ها سر میزدی اونا هم توی گوشیشون کلی اهنگ داشتن میدادن بهت و شما هم نای نای میکردی
طوری که وقت خداحافظی همه میومدن پیشم و میگفتن برات اسپند دود کنم ...حتی الان که اومدیم
خونه خاله بابایی زنگید که باهات صحبت کنه...
الان راه میری توی خونه میخونی قطار قطار راه برو....توی این چند روز حرف زدنت خیلی پیشرفت کرده و
جمله هارو کامل میگی
اونجا که بودیم کلی بچه های قد ونیم قد توی یک مسافرخونه بودن چون از طرف کاروانی رفته
بودیم.همشون صبح زود بیدار میشدن و شیطونی میکردن تا شب منم دلم میخواست تو هم بری پیششون
باهاشون بازی کنی ولی تو اصلا نمیرفتی هرازگاهی میرفتی بیرون نگاهشون میکردی و دوباره میومدی
پیش ما و همش کتاب دستت بود تا برات بخونیم....البته ناراحت هم میشدم که با کسی نمیجوشی و
بازی های اونا رو بلد نیستی شاید دوروورمون بچه کوچیک نداریم که شیطونی یاد بگیری اخه من خودم
خیلی خیلی شیطون بودم وقت بچگی
گاهی اوقات میخوای بابایی صدا بزنی میگی بهرام ....
توی سفر باید چادر میزاشتم چون جاهای مذهبی میرفتیم و همه هم چادری بودن الا من دیگه وصله ناجور
بودم واسه همین چادر میزاشتم البه برای من خوب بود چون به خاطر چادر همش دست بابایی بودی
همش هم درحال ژست گرفتن بودی که برات عکس بگیرم ازت...
توی راه اگه دو نفر یک ساک و نگه میداشتن سریع میگفتی کمک ...کمک...یعنی دارن همو کمک میکنن...
همش هم وقت غذا یا چیزای دیگه میومدی میگفتی کمک...
همش وقت قصه برات میگفتم بالا رفتیم ماست بود پایین اومدیم دوغ بود تو هم وقتی کتاب خوندنت تمام
میشه میگی بالا ماست بود پایین دوغ بود
حرف بابایی گوش نمیکردی بابایی بهت گفت من باهات قهرم رفتی پیش بابایی میگی نه دوست
گاهی اوقات خودتو لوس میکنی میگی مامانی ترسیدم میگم از چی میگی پشه
بابایی خوابیده بود من عطسه کردم تو دستت و گذاشتی روی بینیت بهم گفتی مامانی هیس بابایی خوابید
اخرین روز مسافرتمون رفتی یکی از بچه ها که اسمش ستیلا بود و بغل کردی یک دفعه محکم صورتشو
گاز گرفتی و حالا راه میرفتی میگفتی نی نی زدم ...با یک غروری میگفتی گاز گرفتم...
به علت طولانی شدن پست عکس هارو گذاشتم ادامه مطلب:
قبل از اینکه بریم سفر لباس پوشیدی و ژست های مختلف میگرفتی خاله ازت عکی میگرفت
این هم توی مسافرخونه راه اهن
ایلینم توی قطار
این هم ایلین خانم به همراه ستیلا جون
ایلین به همرا بابایی و عمه بابایی
وقتی که ایلین لوس میشود
ایلین به همراه فاطمه زهرا جون
ایلین درحال نماز خوندن
ايلين با همه ني ني ها
خوب بخوابي عشقم....