دخترک 35 ماه من
سلام ایلین خانم گلم خوبی عزیزم...این سری اومدم هم از کارهات که یادمه بگم و هم چند تا عکس
بزارم
وقتی ما کاری میکنیم که شما دوست نداری میگی من ازت متاسفم ولی دوست دارم عین همین جمله
رو همیشه میگی ما هم کلی میخندیم
خونه مادر جون بودیم با عموها و مادرجون تو یک اتاق ودیم داشتیم حرف میزدیم عمو احمد تو اتاق دیگه
ای بود رفتی دستشو گرفتی میگی پاشو پاشو بیا اون طرف همه اونجا نشستن پاشو مامانی فدای دل
مهربونت من نمیدونم اینارو ازکجات در میاری
یک وقتایی یک چیز جدید میگیم میگی مامانی تو اینارو از کجا میدونی
دیگه این روزها کلافمون کرد از بس گفت مامان محرم تموم شد میخوایم بریم عروسی بالاخره دیشب
بردیمت عروسی پسردایی بابایی و حسابی شما دلبری کردی و رقصیدی همون اول رفتیم داخل هنوز
ننشستیم میگفت بریم نانای کنیم از اول تا اخر وسط بودی یک دوست هم پیدا کرده بودی و دیگه به من
کاری نداشتی
الان شما ترم دو زبان هستی و کلی چیزا بلد شدی
چشم از دهنت نمیوفته هرکی هرچی گفت سریع میگی چشم
هروقت مامان جون میبینی میگی مامانی چقدر فروش کردی
همچنان وقتی بابایی خونست شما ب من کاری نداری و من علنی میگم این تو و این بابایی
عاشق کلاس زبانتی و صدالبته تیچرت خیلی دوسش داری یک روز من 10 دقیقه دیر کردم که بیام دنبالت
دیدم رفتی تو یک کلاس دیگش مثل خانم ها نشستی همه تعجب کردن از اینکه شما موندی و لج نکردی
خانم خودمی دیگه عزیزم
کلی مطلب نوشته بودم برات ولی از تو draft پاک شد الان هم بقیشو یادم نمیاد شرمنده
حالا عکسسسسسسسسس
دخترم اماده شده برای عروسی
این هم یک روز تعطیل با دخترم رفتیم بیرون
این هم یک روز دیگه با دخملی
کلاه سربازی عمو رامین میزاری سرت میگی پلیس شدم
تا بعد