بازیابی خاطرات و درگیری این چند روزه
سلاااااااااااااااامممم با ایلین خانم گل ما فرشته ای از اسمون که اومده فقط و فقط برای اینکه تموم نفس و
عشق من برای زندگی بشه.....خدایاااااااااااااااااا شکرررررررررررررررتتتتتتتتتتتتتتت
عزیزم ببخشید که خیلی وقته نیومدم برات ننوشتم درگیرم حسابییییییییییییی ...از اول برات بگم....قضیه از
اینجا شروع شد که من و بابایی برای عروسیمون خونه خریدیم تا چندسال هم بودیم تا اینکه تصمیم
گرفتیم یک نی نی کوچولو بیاریم دیدیم ای بابا خونمون طبقه چهارمه و اسانسور نداره گفتیم پس خونه رو
بفروشیم چون بابایی کلا خونه ی ویلایی دوست داره اصلا از خونه های اپارتمانی خوشش نمیاد گفت
بریم زمین بگیریم بعد بسازیم خوب زمین خریدیم و خودمون هم رفتیم جایی رو رهن کردیم تا اینکه همون
ماه من باردار شدم و شما ایلین خانم گل ما به دنیا اومدی و باز هم خونمون و عوض کردیم اومدیم
همسایه مامان جون شدیم که خیلییییییییییی عالی بود واقعا هم برای من هم برای شما دخملی راحت
بود همیشه خونه خاله بودی و در حال خوش گذرونی و گذشت تا اینکه صاحب خونه رهن و کلی برد بالا و
بابایی به فکر افتاد که کاری کنه رفت شرکتشون درخواست خونه داد و با کلی دوندگی بهمون خونه دادن
چون ما مرکز استانیم خونه هاشونو به هرکسی نمیدن ولی خوب از اونجایی که خدا خیلی بابایی و
دوست داره و همه جا شانس میاره موافقت کردن البته میگم خونه همچین خونه عالیی نیست ولی خوب
از قدیم گفتن یک چیزه مفته دیگه....ولی چون خونش قدیمی بود کلی تمیز کاری داشت البته حالش
کوچیک بود و اتاق خواباش بزرگ ماهم گرفتیم کلی کنده کاری کردیم دیوار و کندیم و یک اتاق دیگه برای
ایلین درست کردیم قسمت نیست ایلین اتاق خواب بزرگ نصیبش بشه اینجا هم اتاقش کوچیک شده
البته جاداره که از اقاجون نهایت تشکرو بکنم چون الان یک ماهه صبح میره تا شب سر ساختمونه داره
کارا رو انجام میده والان دیگه تبدیل به یک خونه شد ولیی منم از اینجا بیکار ننشستم تمام وسایل خونه رو
شستم و جمع کردم کلییییییی خستم ولی باز هم همه ی اینا باعث نشد که از شما دخملی غافل بشم
الان یک هفته ای میشه که هر شب با خاله ها بیرونیم غروب که میشه میریم و تا 11 12 هستیم چون
انتخابات هم هست تو خیابونام غوغاست انگار که عروسیه ولی ایلین حسابی خوش میگذرونه ....دیروز
هم با خاله ها الویه درست کردیم رفتیم پارک تا شب بودیم و شب هم از اونجا با عمه ها رفتیم شام
بیرون....خوشم میاد که این دخملی پایههههه همه چیز هست هرجا که بریم هرچی که بخوریم پای ثابت
شمایی....خستگی ناپذیری....تا یک یا دو هفته دیگه هم میریم خونه خودمون ....منم کلی خوشحالم
به خاطر خونه چون این خونه یه جورایی خونه خودمون محسوب میشه و دیگه درگیری برای جابجایی
نداریم تا زمانی که بابایی بازنشسته بشه...البته خوب ادم از ایندش خبر نداره فعلا که اینجاییم....و یک
چیز دیگه این خونه یک حیاط بزرگ داره مخصوص ایلین خانم تا میتونه بازی کنه......خلاصه شرمنده که
طولانی نوشتم...گفتم بنویسم تا دخملی بزرگ شد بدونه چه اتفاقایی افتاد
حالا بریم سراغ کارهایی که ایلینم جدیدا انجام میده
وقتی با خودت داری حرف میزنی میگی من دیگه خانم شدم دیگه گریه نمیکنم
هرچیزی که میخوای میگی افطا بده(لطفا) مامان فدای این ادبت
شب ها که از خونه خاله میریم خونه که بخوابیم به تک تکشون شب بخیر میگی و بعد با یک صدای نازی
میگی خوب بخوابی
چند وقت پیش بیرون بودم اومدم خونه اومد دم گوشم میگی مامانی دلم تنگ شد ...من
مامان جون و خواهرش دوقلوان تا حالا توجه نکرده بدی چند روز پیش که رفتیم خونه پسر خالم مامانی با
خاله پیش هم نشسته بودن یک دفعه دیدیم به یک حالت مسخره میخندی و دستتو سمت اونا نشون
میدی میگی یکی مامان جون دو تا مامان جون تا اخرش هم مات اونا بدی
یاد گرفتی هرکس کوچیکترین چیزی میگه سریع میگی حرف زشت نگو زشته...
وسط داستانات میگی بعدش...اینجوری...خدانکنه....به نام خدا ...کلا این تکه کلاماته توی داستان خوندنت
یک روز مامان جون داشت میرفت بیرون بهش گفتی مامانی کجا بری گفت بازار خیلی جدی گفتی من اجازه نمیدم...من و خاله ها
هرچی که برات میکشیم یا یادت میدیم میگی این انگلیسی چی میشه؟
دلت میخواد مستقل بشی تا میخوای لباس بپوشی میگی من خودم بپوشم الته شلوار پوشیدن و بلدی
یک کار بدی که کنی بهت میگم ایلین نکن سریع میگی مامانی ببخشید حواسم نبود
بعضی وقت ها میای تو گوشم میگی تو قلب منی...من عشق توهستم
هرکسو میبینی ازش مصاحبه میکنی و میگی اسم شما چیه و ما هم که ازش میپرسیم نتیجش اینه
اسم ایلین خانم .فامیلی یزدپناه(یزدان پناه)اسم بابایی داداش بهرام(چون خاله ها به بابایی میگن)
اسم مامان فتانه جون...اسم مامان جون مریم مادرجون زینب.اسم اقاجون عباس و به ترتیب همه رو بلدی
یک روز منو بابایی پیش هم وایساده بودیم دیدم کلی خندیدی میگی مامانی بابایی دوست داره
هرجا بری مامانی شلوار مشکی بپوش کفش مشکی بپوش
هرچیزی هم که میبینی میگی مامانی از اینا بخر حالا هرچی باشه
دخترم دیگه خانم شده هرکاری که بخواد بکنه میگه مامانی اجازه بده
بابایی برات توت اورد خوشت نیومد میای مگی مامانی بیا بگیر من بخورم صورتم کثیف میشه...من موندم این بهونه رو از کجات گفتی
پی نوشت:دوباره از همه دوستان بابت طولانی شدن پست معذرت میخوام