ایلین ایلین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره

نفسم ایلین

شیطونی های نفس مامان

سلام نفسم...ایلینم دیگه خانمی شده برای خودش ...چند روز پیش شما رو گذاشتیم تو روروکت و ترانه های خاله ستاره رو هم گذاشتیم که عاشقشی همه رفتیم سراغ کار خودمون بعد از نیم ساعت که اومدیم دیدیم خانمی از توی روروکت بدون سرو صدا در اومدی داری با اسباب بازیات بازی میکنی ما فکر کردیم حتما یکی گذاشتت پایین از هر کی پرسیدم همه گفتن ما نزاشتم بنابر این ما دوباره شما رو گذاشتیم تو روروکت هممون قائم شدیم ببینیم چه میکنی دیدیم بعله خانمی پاشو میزاره یه سمت روروئک و از تو اون راحت میاد بیرون من و خاله ها دیگه از خنده نمیدونستیم چه کنیم ...خلاصه نتیجه بر این شد که دیگه تو روروئکت نمیزاریم ...
11 بهمن 1390

اولین خاطرات

تو امروز دو ماهت تموم شده وارد سه ماهگی شدی که من شروع به نوشتن کردم برای همین از اول شروع میکنم اوایل خرداد ماه بود که ما خونمونو عوض کردیم رفتیم تو معلم(کوچه مدیریت)تیر ماه بود که خونه عزیز بودیم قراربود از اونجا بریم جواب ازمایش رو بگیریم و تازه میخواستیم بریم دکتر تا برای حامله شدن پیگیری کنیم رفتیم جوابو که گرفتیم ماما که جواب ازمایش ها رو دید به من گفت بارداری من اصلا باورم نمی شد شوکه شده بودم گفتم اگه میشه برید از دکترم سوال کنید که دکترم گفت اره بارداریت قطعیه من انقدر شوکه شده بودم که نمی تونستم از جام تکون بخورم به زور خودمو از اتاق کشوندم بیرون  بعد به بابایی گف...
10 بهمن 1390

سه ماهگیت مبارک نانازم

سه شاخه گل رز تقدیم به تو که سه ماه با تمام کوچکیت دنیای بزرگ من شدی   سه شاخه گل مریم هدیه به توکه سه ماه مرا از تنهایی درآوردی وبا لبخند  های زیبایت معنی عشق را به من فهماندی   سه شاخه گل زنبق نثارتو که سه ماه چون گلی در باغ دلم نشستی وطراوت وشادابی را برایم ارمغان آوردی   سه شاخه گل نرگس هدیه به تو فرشته کوچکم که سه ماه  درکنارم  خندیدی ولذت مادر بودن را به من چشاندی   سه شاخه گل اقاقیا روی سرکوچکت میریزم که سه ماه است برکت را به  خانه ام آوردی   سه...
10 بهمن 1390

اولین مسافرت با آیلین جون

سلام عزیزم.ما دو روز پيش با بابا و مادر جون و پدر جون رفتيم تهران خونه ي عمو مهدي.خيلي خوش گذشت. مخصوصا به تو چون از وقتي برگشتيم لج كردي و همش بايد باهات بازي كرد .از بس اونجا همه بغلت كردن و باهات بازي كردن اخه خيلي دوست داشتني و خوش رفتاري هر كي و ميبيني ميخندي .حالا عكساتم برات ميزارم. خونه عمو جون   ...
10 بهمن 1390

اولین مریضی آیلین و به امید خدا آخریش

  مامانی سلام.چند روز پیش رفتیم خونه پدر جون و مادر جون دیدیم عمو احمدت برات  استخر بازی خریده و مصمم شدن که بزارنت تو آب حالا از من اصرار و از کل اون خانواده انکار که نزارینش تو اب سرما می خوره ولی حریفشون نشدم و گذاشتنت.ولی حسابی سرما خوردی و دو روز تمام بیحال بودی و تویی که همیشه لب های خوشگلت خندون بود دیگه نمیخندیدی .خیلی گریه کردم مامانی چون اصلا طاقتشو ندارم.سریع با مامان جون بردیمت دکتر و خدارو شکر زود خوب شدی وگرنه......... خلاصه کلی باهاشون دعوا کردم دیگه به هر قیمتی شده نمیزارم این کارو تکرار کنن.چون جون من به خنده هات بستست. ...
10 بهمن 1390

وابستگی شدید ایلین

  سلام خانمی.... عسلم چند روزه که خیلی وابسته شدی اگه من لباس بژوشم و بخوام برم بیرون محکم بغلم میکنی و گریه میکنی. امروز که اصلا ولم نمیکردی من هم اصلا طاقت دیدن اشکاتو ندارم ولی چه کنم مامانی.اگه من باشم و شما حضور منو حس کنی خیالت راحته و با همه بازی میکنی و میخندی ولی اگه من نباشم  فقط لج میکنی. عاشقتم مامان ...
10 بهمن 1390

بالاخره اومدم

سلام دختر گلم . بالاخره بعد از تاخیر چند هفته ای اومدم بنویسم برات.اول اینکه برای ۱۰ الی ۱۵ روز گردن درد شدید گرفته  بودم تکون نمیتونستم بخورم بعدش هم که دوست بابا بهرام از شیراز با خوانوادش اومدن خونمون برای چند روز سرم شلوغ بود این شد که نشد خدمت برسم نانازم. مامان فدات بشه عزیزم الان چند مدته غذا خوردن و شروع کردی و با روروکت تمام اتاق و میگردی وای مامانی یه چیز دیگه دیروز بین گریه هات می گفتی ماما ماما کلی ذوق کردم خیلی لذت بخش بود.ولی بابا رو نمیتونی بگی میگی بوا کلی میخندیم.۲۷ام رفتی توی ۸ ماه ولی انقدر لحظات با وجود خانمی شیرینه که احساس میکنم زود گذشته. شیرازی...
10 بهمن 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسم ایلین می باشد