شیرین زبونی های دخترکم
سلاااااام....خوبییییین...خوشییییین...خیلی وقته که نیومدم تا برای دخترم بنویسم و کللللللیییییی عکس دارم فکر کنم یک روز کامل وقتمو بگیره...در هر صورت الان فقط و فقط اومدم از دخترم و پیشرفتاش بنویسم....
دخترم به طور مرتب مهدشو میره و حتی صبح از منم زودتر پا میشه و بدون اینکه منو بیدار کنه میره میشینه پای تی وی و تبلت .....شب هم دیگه ۹ میخوابه و بدون من تو تخت خودش میخوابه دیگه نیاز نیست پیشش دراز بکشم تا بخوابه کنار تختش میشینم نازش میکنم و میخوابه...خیلی خیلی هم مهدو مربیشو دوست داره و با دوتا از دوستاش اوین و انیسا جور شدن حسابی اتیش میسوزونن و میتراجونو اذیت میکنن و جریمه هم میشن البته....یک کارت تشویق هم دارین که برای هرکار خوبتون یک ستاره میگیرین که اگه ده تا بشه جایزه میگیرین که از الان جایزتو تععین کردی میگی وسایل پزشکی بگیر و ارگ.....
پیشرفت های موسسه تا جاییکه میای میگی:لغت انگلیسی و فرانسوی یاد گرفتین.تو شیمی ابزار شیمی مثل چراغ الکلی و ....محلول جامد و گاز یاد گرفتین...موسیقی و خیلی دوست داری شعر میخونین و اهنگ میزارین...چند تا از نت موسیقی یاد گرفتین...چند تا شعر قشنگ...که همشونو خوندی و من صداتو پر کردم...سوره توحید...صرفه جویی اصراف نکردن...کلی کاردستی درست کردین...دعا قبا از غذا (دها)فعلا تا همینجاش یادم میاد
تو کلاس زبانت هم که اخر ترم پنجی و هفته بعد میری pocket 2 ...خیلی خوب یاد میگیری...همیشه سمیرا جوون میگه خیلی باسوادی..با اینکه من امتحان دارمو وقت نمیکنم باهات کار کنم ولی سمیرا جوون میگه همشو بلدی و منو خوشحال میکنه...
کار با لب تاب و تبلت و گوشی که دیگه فوته فوتی...به بابایی میگی بابا زاپیاتو روشن کن میخوام برات پو بفرستم و شما به بابایی یاد میدی کار با زاپیارو...
بهم میگی مامان از تو وایبر زنگ بزن برا هاله باهاش کار دارم
میگی بچه ای که به دنیا اومد باید گریه کنه نه بچه بزرگا....
یک روز رفتی به خاله میگی خاله نماز خوندن کاری داره؟وضو گرفتن کاری داره که تو نماز نمیخونی...هممون مونده بودیم
همچناااااان بابایی در حال لوس کردن دخترشه...یک روز بابایی خواب داشت نمیتونست باهات بازی کنه میگی من دیگه باهات قهرت دیگه بابات نمیشم
هههههه تازه به بابا میگی از تو زاپیا بهم حکم بده من تو تبلتم ندارم من منفجر شدم از خنده
خیلی خیلی شیرین زبونی...خودت و حسابی لوس میکنی...به بابایی میگی من عشق توام من نفس توام من عمر توام...یک بار به خاله میگی من نفس توام عشق توام....خاله هم میگه ماشالله اعتماد به نفس...هههههه....
بدون اجازه من کاری و نمیکنی اگه میخوای تبلت بازی کنی تی وی نگاه کنی انقدر ازم میپرسی که تا بگم اره انجام بدی....دیگه هم خودت غذاتو میخوری ...وقت غذا میشه چنان تند تند میخوری معلومه حسابی گرسنت میشه تو مهد...
مادر جوون رفت مشهد برات چندتا سوغاتی اورد اول که عروسک و دیدی گفتی من این و داشتم یکی دیگه میگرفتی...دستبند هم دیدی میگی این برام بزرگه...و...حسابی طرف و شرمنده کردی
فعلا همینا یادمه...ولی اگه حرف ها و کارات و همش یادم باشه کلیه و همش شیرین...
دوستان زود زود میااااام با کلی عکس...فقط چون دارم با گوشیم پست میزارم اگه غلطی ایرادی چیزی بود ببخشید