ایلین ایلین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

نفسم ایلین

تولد بهترین بابای دنیا مبااااارک ...

تمام لحظه های عمرم بدرقه نفس کشیدن توست به دنبال کوچکترین فرصت بودم تا بزرگترین تبریک را نثار قلب مهربانت کنم ورق خوردن برگ سبز دیگری از زندگی ات را تبریک میگویم                                                   تولدت آذین زندگی ام باد بهرام جان تولدت مبارک...ممنونم که انقدررررررررررر خوبی و ممنونم که هستی...باش و با بودنت به ما زندگی ببخش .   از طرف ایلین:بابا ...
12 بهمن 1393

دخترک 3سال و 10 ماه و 30 روزه ی من

سلاااااااااااااااااااام به دخترک ناااااازم...عزیزم دیگه به چهارسالگیت چیزی نمونده و چهاااااارسال من از بودنت لذت بردم ....امسال میخوام تو مهدت برات تولدت بگیرم تا حساااابی بهتون خوش بگذره...هنوز هیچ برنامه ای ندارم که تولدت و چطور برگزار کنم...امتحانم اخر این ماه تموم میشه و من راحت میشم .... الان هم اومدم این عکس های چند وقت و بزارم برات خوشکلم ...و چند تا از شیرین زبونیات و بگم رو نافت یک ماه گرفتگی کوچولو داره اون سری به من میگی مامان این چیه رو نافم من اصلا حواسم نبود گفتم مارکته...با چنان تعجبی گفتی مگه من لباااااسم...کلی خندیدم با خاله نشسته بودی عکس نگاه میکردی میگی خاله اینجا خیلی قشنگ شدی رژ لبت هم خیلی خوشرنگه صبح بیدار...
26 دی 1393

جشن پروژه و جشن یلدای فرشته کوچولو

سلام فرشته کوچولوی خونه ما...سلااااااااااااااااااااااام به همه دوستاااان....فصل امتحانات شده و حسااااااااااااااابی درگیرم...ولی دیدم دیگه داره خیلی دیر میشه گفتم بیام فعلا عکسهای جشن پروژه و جشن یلدای دخترم و بزارم ... اول از جشن پروژه بگم که کارایی که این 3 ماه انجام دادن بچه ها یک نمایشگاه کوچیک درست کردن که مامانا ببینن ایلین جون و اوین جون این هم اتشفشان ایشون هم میترا جون که بچه ها عاشقشن و حالا جشن یلدا...که کلیی به بچه ها خوش گذشت...ننه سرما و عمو موسیقی اوردن و کلی شادی کردن راستی تولد یکی از بچه ها هم بود که مامانشون کیک گرفتن اوردن ......
10 دی 1393

عکس های اذر ماه نفسم

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام به دوستای گلم....خوبین...خوشین....چه میکنین با این هوای سرد...امیدوارم که سرما نخورن کوچولوهاتوووووون.......باز هم اومدم با کلییییییییییییییییی عکس های ایلینم: عروسی دوستم کوثر جون   نامزدی دوستم مریم جون تولد مامان جون مریم...شام رفتیم بیرون خوردیم و رفتیم پارک ملل بعدش هم مراسم کیک خوری خونه مامان جووون...حسابی به ایلین خوش گذشت عکس های اردو خانه کلبادی که دخترم و بردن و میترا جووون زحمت کشیدن و عکس های ایلین و بهم دادن....از عکس های تو ماشینمعلومه حسابی بهشون خوش گذشت ایلین جون و شنتیا جون ...
24 آذر 1393

عکس های مهر و ابان 93

سلاااااام...بالاخره وقت کردم بیام و عکس هارو بزارم...البته متاسفانه به دلیل عکس های زیاد و کمبود حوصله و وقت من کاندید هارو میزارم کادو مادر جون زینب این عکس هم از یک روز قبل از تاسوعا و مراسم عذاداری تو موسسه این هم سوغات خاله از شلمچه روز تغذیه تو مهد تموم شد بای دوستای خوبموووووون ...
5 آذر 1393

شیرین زبونی های دخترکم

سلاااااام....خوبییییین...خوشییییین...خیلی وقته که نیومدم تا برای دخترم بنویسم و کللللللیییییی عکس دارم فکر کنم یک روز کامل وقتمو بگیره...در هر صورت الان فقط و فقط اومدم از دخترم و پیشرفتاش بنویسم.... دخترم به طور مرتب مهدشو میره و حتی صبح از منم زودتر پا میشه و بدون اینکه منو بیدار کنه میره میشینه پای تی وی و تبلت .....شب هم دیگه ۹ میخوابه و بدون من تو تخت خودش میخوابه دیگه نیاز نیست پیشش دراز بکشم تا بخوابه کنار تختش میشینم نازش میکنم و میخوابه...خیلی خیلی هم مهدو مربیشو دوست داره و با دوتا از دوستاش اوین و انیسا جور شدن حسابی اتیش میسوزونن و میترا جونو اذیت میکنن و جریمه هم میشن البته....یک کارت تشویق هم دارین که برای هرکار خوبتون یک ستا...
28 آبان 1393

مهر ماه 93

سلام...خیلی وقته که پست نزاشتم و الان کلیییییییییییییی عکس دارم نمیدونم از کدومش بزارم....پس بریم سراغ عکس ها:   روز جهانی غذا دخترم داره غذا میفروشه و پولشو کمک کردن به ماهک خیلی خیلی خوشت اومده بود و کلی ذوق کردی....بفرمایید دوستاااان دخترم اینجا میخواد بره کانون پرورش فکری کودکان...از طرف موسسه بردنتون خیلی خوب بود و خوش گذروندی اینجا هم با انیسا جون رفتیم مینی پارک دهکده ارامش با دایی جون کلاس زبان دخترم روز شکر گزاری ...هر سال بعد از کسب برنج همه میریم مزار و غذا میخوریم یک نوع شکرگزار...
29 مهر 1393

دایی عزیزم روحت شاد

سلام ایلینم...دوست نداشتم تو وبلاگت حرف از غم و مردن بزنم ولی مردن هم جزیی از زندگیه انسانهاست و دایی من که خیلی غمگینانه فوت کرد که دلم نیومد ننویسم .... دو سال پیش داییم کلا ناپدید شد مادربزرگم تمام دنیا رو براش گشت هرجایی که امکان داشت رفت تا پیداش کنه پیش هر فالگیری که میگفتن....پیدا نمیشد که نمیشد....در عرض این دو سال مادرم و خاله هام و مادربزرگم نابود شدن از غصه...بچه اخر هم بود و حسابی عزیز کرده....و حسااااااااااااااااااااابی مهربون و دلرحم....تا عید امسال یک ادمایی که خدا میخواست رسواشون کنه لباساشو اوردن گفتن تو زمین ما افتاده بود باز چند وقت بعدش دیگه نتونستن این عذاب وجدان و تحمل کنن چند تا استخون ازش اوردن که اینا ...
22 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسم ایلین می باشد